محمد بن نصير نميري
از جمله مدّعيان بابيّت، «محمّد بن نصير نُمَيْري» است. وي در ابتداء از اصحاب امام حسن عسکري عليه السّلام بود. زماني که آن حضرت وفات يافت، مدّعي مقام و منصب «محمّد بن عثمان» شد و گفت: «من وکيل و نائب امام زمان (عج) مي باشم» و سخنان کفر آميزي که از او صادر شد، جهالتش بر همگان روشن گرديد. خداوند او را رسوا ساخت و «محمّد بن عثمان» او را لعن کرده و از او بيزاري جست. وي ادّعا مي کرد که پيغمبر است و امام علي النّقي عليه السّلام او را فرستاده است، و عقيده به تناسخ داشت و معتقد به خدائي امام دهم شيعيان بود و نيز ازدواج با محارم را جائز مي دانست.
بقیه در ادامه مطلب
از جمله فرقه هاي شيعي - که انحراف آنها به نوعي مرتبط با بحث مهدويّت است - «مغيريه» يا «محمديه» است. اين فرقه از پيروان محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب اند که ملقب به «نفس زکيّه» و «مهدي» و «ارقط» (داراي لکه سپيد و سياه در صورت) بود.
آنان کشته شدن او را باور ندارند و ميگويند: وي در کوه حاجر در نجد پنهان است و تا فرمان خدا به وي نرسد، از آنجا بيرون نميآيد. [1] .
مغيرة بن سعيد عجلي به ياران خويش ميگفت: محمدبن عبداللّه بن حسن بن حسن بن علي مهدي آينده است؛ زيرا وي همنام رسول خدا و پدرش نيز هم نام پدر پيامبر بود. آنها گمان کرده اند در حديثي از پيغمبر روايت شده که درباره مهدي فرموده است: «اِنَّ اِسْمَهُ اِسْمي وَ اِسْمَ اَبيهِ اِسْمُ اَبي»؛ يعني، مهدي هم نام من و پدرش هم نام پدر من است.
مدعیان دروغین
3- محمد بن عبدالله محض
او از نواده هاى حضرت مـجـتـبـى عليه السلام بود به همين جهت فرصت طلبان و عناصر زورپرست با استفاده از فرصت ، او را مهدى نجات بخش لقب دادند و يك روايت ساختگى را كه مى گويد: (المهدى .... و اسم ابيه اسم ابى ....) مهدى از فرزندان من است ، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است ...
آرى ! آنـان ايـن روايـت سـاخـتگى را بر او تطبيق كردند، با اينكه مى ديدند اين روايت با صـدها روايت مسلم و قطعى مخالفت است كه حضرت مهدى عليه السلام را، فرزند حضرت عـسـكـرى و دوازدهـمـيـن جـانـشـيـن پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و نـهـمـيـن امـام از نسل حسين عليه السلام معرفى مى كند.(3)
مدعیان دروغین
2- زيد: فرزند امام سجاد(ع)
در روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه :
ان المهدى من ولد الحسين و انه يخرج بالسيف و انه ابن سبية(1)
مـهـدى عـليـه السـلام از فـرزنـدان حـسين عليه السلام است و او با شمشير بپا مى خيزد و مادرش بهترین کنیزان خواهد بود، هـنگامى كه (زيد) فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پليد امويان قيام كرد، پيروان او ادعـا كـردنـد كـه او هـمـان مـهـدى نـجـات بـخـش اسـت ، چـرا كـه اولا از نسل حسين عليه السلام است و
ثانيا شها دتمندانه قیام كرده و
ثالثا از سوى مادر، فرزند اسير است . امـا آنـان از ياد بردند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در انبوه روايات در نويد از مهدى عليه السلام و ترسيم نشانه هاى او از جمله فرمود:
الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين ، تاسعهم قائمهم .(2)
مدعیان دروغین «حسين بن منصور حلاّج بيضايي»
یکي از مدّعيان نيابت و وکالت، «حسين بن منصور حلاّج بيضايي» صوفي معروف است. وي در آغاز، خود را رسول امام غائب و وکيل و باب آن حضرت معرّفي مي کرد، به همين سبب علماي علم رجال شيعه او را از مدّعيان بابيّت شمرده اند(1) او در ابتدا مردم را به سوي مهدي (عج) دعوت مي کرد و چنان به مردم القاء مي نمود که از طالقان (خراسان) ظهور خواهد کرد، و ظهور وي نزديک است. (2)
سپس دعوي حلول و اتّحاد نمود و گفت: روح القُدُس در من حلول کرده و خود را به نام خدا معرّفي مي کرد و مي گفت: من خداي شما هستم و در نامه هايي که به اصحاب خود مي نوشت، تصريح به خدايي مي کرد!
سيّد علي محمّد شيرازي معروف به «باب»
فرزند سيد محمّد رضاي بزّاز در سال 1235 هـ. ق در شيراز متولّد شد. او چندين بار سرِ درس سيّد کاظم رشتي، شاگرد شيخ احمد احسايي، (که خود در ادّعاهاي عجيب و غريب مهارتي بسزا داشت و يک دسته از طلّاب افراطي در درس وي اجتماع مي کردند) حاضر شد و مورد توجّه او قرار گرفت. پس از فوت سيّد کاظم، مورد توجّه عدّه اي از شاگردان او گرديد. در سن 25 سالگي (1260 هـ. ق) تحوّلي در فکر او ايجاد شد و نخست دعوي «بابيّت» و سپس دعوي «مهدويّت» کرد. از اين به بعد به «علي محمّد باب» يا «سيّد باب» مشهور گشت. او مردم را پنهاني به ارادت خويش دعوت مي نمود و مي گفت: «من باب الله هستم وَ أتُواْ الَبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها (بقره/189) : و از در خانه ها وارد شويد».
«جعفر» از فرزندان حضرت هادي عليه السلام معروف به «ابوالکراين» از مدعيان امامت بود. وي پس از شهادت برادرش امام حسن عسکري عليه السلام، دعوي امامت کرد و از اين رو به کذّاب (دروغگو) شهرت يافت.بدون شک انحراف جعفر از خط پدران معصومش، نه به علت اهمال پدر در تربيت وي بود و نه به جهت محيطي که در آن زندگي ميکرد! اين انحراف به علت همنشيني با بدکاران و منحرفان براي وي به وجود آمد و شکي نيست همنشين در انسان تأثير فراواني دارد.اوج انحرافات جعفر پس از شهادت امام حسن عسکري عليه السلام صورت گرفت.
ادعای امامت
جعفر بعد از شهادت امام حسن عسکری و براي رسيدن به اين هدف خود، نقشه هايي کشيد.
اوّل خود را در معرض تسليت گويي مردم و تبريک بر امامت خود قرار داد.
دوم خود را آماده اقامه نماز بر جنازه برادرش کرد تا بلکه از اين راه منصب رسمي (امامت) را به چنگ آورد.
نقشه ديگر اين بود که دست به دامن دولت شد تا دولت او را به جاي برادرش گذاشته و زعامت شيعيان را به وي واگذار نمايد!
اما در تمام اين نقشهها شکست خورد و جز رسوايي، چيزي به دست نياورد.
«سيّد احمد کسروي»، دانشمند و مورّخ و زبانشناس ايراني، در سال 1269 هـ ش در تبريز متولّد و در سال 1324 هـ ش در تهران به دست برادران امامي (از فدائيان اسلام) به ضربت خنجر به قتل رسيد. («فرهنگ فارسي معين»، ج 6، ص 1577)
او مردي تند خو و نسبت به روحانيّون سخت دشمن بوده تا جائيکه پارا فراتر نهاد و گستاخي به ساخت مقدّس ائمه اطهار عليهم السلام حتّي شخص پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلّم نمود؛ و جسارتها به مذهب شيعه و اعتقاد به امامت مهدي موعود (عج) و غيبت آن حضرت نمود.
او در يکي از کتابهايش مي نويسد: «عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح و ابوالحسن سيمري، که ادّعاي نيابت امام ناپيدا کرده اند، افرادي گمنام بوده، و کسي آنها را نمي شناخته و خواسته اند؛ از اين راه به رياست برسند، و نيابت آنها و شخص امام ناپيدا دروغ بوده است». («مهدي موعود»، پاورقي ص 696)
مدعیان مهدویت
کساني که در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند، به اعتباري بر سه گروه قابل تقسيم اند:
يک. کساني که ديگران روي انگيزههاي خاصي، آنان را «مهدي» نجات بخش خواندند.
دو. کساني که به انگيزه جاه طلبي و قدرت خواهي، چنين ادعاي دروغيني کردند.
سه. کساني که طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين دجالگري و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدي نجات بخش، معرفي کردند.
گروه اول
از تاريخ اين واقعيت دريافت ميگردد که برخي از کساني که مهدويّت بدانان نسبت داده شده، نه از سوي خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضي بودند؛ بلکه ياران و پيروان آنان چنين عنواني را به آنها نسبت داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروهها و مراکزي گسترش دادند.
امام هادي عليه السلام و امام حسن عسکري عليه السلام، به جهت شرايط خاصّ اجتماعي، کمتر در مجامع عمومي حضور مييافتند و در زمان حيات خود، نمايندگاني انتخاب کرده بودند تا مردم بيشتر اوقات به واسطه آنان، با اين دو امام بزرگوار ارتباط برقرار کنند و مسائل شرعي و حوايج اجتماعي و مشکلات زندگاني خود را مطرح سازند.مردم تقريباً در آن زمان به اين روش عادت کرده بودند. علت اساسي پيش گرفتن چنين روشي، زمينه سازي براي دوران غيبت صغري بودبعد از شهادت امام حسن عسکري عليه السلام و آغاز غيبت صغري (260 ه .ق)، ارتباط مستقيم مردم با امام خويش قطع گرديد. و «نواب خاصّ» کار و فعاليت خود را آغاز نمودند در اين ميان برخي از افراد ضعيف الايمان و کج انديش - که زمينه انحراف از قبل در آنان وجود داشت - پيدا شده و مدعي دروغين نيابت صاحب الامرعليه السلام شدند. سرچشمه ادعاي دروغين اين افراد در سه چيز خلاصه ميشود:
1. ضعف ايمان و زمينه انحراف
2. طمع کردن به اموالي که از سراسر بلاد اسلامي به سوي «نواب» سرازير ميشد؛ آنان ميخواستند با ادعاي نيابت، اين اموال را به سوي خود جلب نموده و بدون مجوز شرعي در آن تصرف کنند و به خوشگذراني بپردازند.
3. رسيدن به شهرت و رياست در جامعه؛ آنان دوست داشتند بر عموم شيعيان رياست کنند و امر و نهي از سوي آنان صادر گردد. [1] .
پی نوشت ها:
[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 490.
صفحه قبل 1 صفحه بعد